هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

پاییز .... فصل آمدن تو

نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه تابستان با هیچ شهریوری و نه زمستان با هیچ اسفندی اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمی آید پاییز مهری دارد که بر دل هر خیابان می نشیند پاییز  "تو" را با خود آورد ..... پاییز زیبا و عروس فصل هاست برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست . . . قصه هات همیشه رنگی عشقم این فصل فصل توست فصلت مبارک   ***   گوش دلم را که به آهنگ دلنشین صدایت می سپارم موجی از شوق در بند بند وجودم به رقص می آید ... بودنت را آرامشی...
1 مهر 1393

مامانه کمی تا قسمتی هنرمند!!

دختر نازی ام سلامممم دوسه روز پیش طی یه اراده قوی تصمیم گرفتم دیواره اتاقت رو نقاشی کنم. وقتی داشتم گواش و وسایل مهدت رو جابجا می کردم یدفه دلم ب سالهای هنرستان و دانشگاه هنر تنگ شد. یدفه بوی رنگ نوستالوژی شد که یاد اون روزها بیفتم و چه روزهای خوبی بود. ولی صد افسوس ک زیاد نتونستم از هنر دست و پا شکسته ام استفاده کنم. خب نمی دونم اسمش رو قسمت بذارم یا تنبلی یا...... به هر حال ..... شروع کردیم. شما خیلی ذوق زده بودی و همراه با من شروع به نقاشی کردی. ........ اول اتود زدم. شخصیتهایی که دوست داری : باب اسفنجی و پاتریک - گری و  دورا بعد رنگ آستر رو زدم. با هر تاش قلمو یاده یه خاطره میفتادم دوستام و همکلاسی هام ..... اس...
26 شهريور 1393

کیمیا جووووونییییی

این پست مخصوص کیمیا جونیه .... دختر دایی محمد و زن دایی الهه که الان نزدیک سه ماهشه و بسیار وروجک و فرز تشریف داره.... .وقتی میگن ک یکم شکله شماس خیلی ذوق میکنم. امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشین.   تورا دختر خانوم می‌نامند .   مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است…     دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند    و نه با اشک و افسون.    اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد…    تو نه ضعیفی و نه ناتوان،   چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد.       توی &...
21 شهريور 1393

عروسی

انگار همه دخترپسرای فامیل تصمیم گرفتن تو این روزا عروسی هاشون رو برگزار کنن !! تو طول یک هفته دوتا عروسی میریم!! خدارو صدهزار مرتبه شکر که همیشه خوشی و خبرای خوبه... شمام ک قربونت برم عاشق عروسی و جشن و اینچیزایی البته زیادم ازین بابت خوشحال نیستم دوس ندارم زیادی غرق این چیزا باشی همه چی اندازه ش خوبه نه افراط باشه نه تفریط . دوهفته پیش عروسی خاله م بود هفته پیش هم عروسی نوه عموم و این جمعه هم عروسی پسر داییم .... جمعه بعد عروسیه دختردایی مامان جون...... برو تا آخر...... این عکسا مربوط ب عروسی نوه ی عموم اکرم جونه ماشالله خانومی شدی واس خودت. با هلیا جون دوست شده بودی و بهتون گفتم گلها رو باهم بگیرین بعد ژست ب...
12 شهريور 1393

تولد دوقلوها

سلام - یه سلام از یه مامانه عصبانی..... دوساعته بردم بخوابونمت ... همش بهونه میگیری البته یه سرماخوردگی کوچیک داری ومن هم  من خیلی خسته و عصبی ام  آخرش دعوامون در اومد. شما از تختت اومدی پایین و اعلام کردی که نمیخای بخابی منم اومدم اینجا یکم شاید حال و هوام عوض شه. امروز میخام عکسای تولد دوقلوهای آوین و لاوین رو واست بذارم. آوین و لاوین دخترهای یکی از دوستای قدیمیم ساغرجونه ک چهار ماه از شما بزرگترن. تولدشون توی مرداد بود و شما همش اسماشون یادت میرفت و میگفتی مامان اونا ک تولدشون بود اسمشون چیه؟؟!! خیلی تولد خوب برگزار شد و ب شما خیلی خوش گذشت. موقع برگشتن چون ما یکم از مهمونای دیگه زودتر میخاستیم برگردیم و هنوز کی...
9 شهريور 1393

پیک نیک

دلم امشب.... صاف است آسمان هم ... آرام و نسمی زیرک سعی دارد که بفهماند شب مظهر اینهمه تنهایی و تاریکی نیست... به گمانم فردا ؛ روز خوبی باشد صورت ماه به من می گوید.   گل قشنگم بهترین آرزوهایی  که فقط یه مامان میتونه واس بچه ش داشته باشه  رو برات دارم. دو ماهی هس که آپ نکردم . میدونم ک به زودی حسرت این روزها رو میخورم چون شما هرروز بزرگتر و بزرگتر میشی و من همه کار میکنم جز لذت بردن از کودکی تو. هرروز ک با شیرین زبونی ها و کارهات حیرت زده م می کنی ولی روز مره گی و مشغله من رو غافل میکنه که اونها رو ثبت کنم....... تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاد . یه مسافرت شمال رفتیم که به شما بچه...
29 مرداد 1393

چیزی ب تموم شدن ماه رمضون نمونده

خدایا کمی بیا جلوتر..... میخواهم درگوشت چیزی بگم..... دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مث روزهای کودکی قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم..... تا باد برای تو بیاورد دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهای غمگین را دلم میخواهد اینبار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هرچه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو دلم  میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم دلم میخواهد..... راستی خداااا می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟؟ ...... ...
31 تير 1393

ضیافت افطار

نفسم ...برای تو می نویسم ..... اداره بابایی هرسال ماه رمضان ضیافت افطاری واسه کارکنان و خانواده هاشون برگزار میکنه.. امسالم من برای رفتن به ضیافت روزشماری می کردم چون مراسم توی فضای باز برگزار میشه و هرسال برنامه های جذابی تدارک میبینن ک الخصوص به بچه ها خیلی خوش میگذره . شمام که هرسال بزگرتر میشی بهت بیشتر خوش میگذره . افطاری امسال با وجود اینکه بعداظهرش استراحت نکرده بودی ولی تا آخر با اشتیاق فراوون  برنامه ها رو دنبال کردی........ من و بابایی هم با خوشحالی تو خوشحال بودیم. همچین با هیجان تشویق می کردی که نگووووو. و اگ تشویق های شما نبود  واقعن برنامه اینقد خوب برگزار نمیشد اینجام مثلا میخواستم عکس...
21 تير 1393