هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

مامان !

تا دیروز 
هرچه می نوشتم عاشقانه بود !
از امروز هرچه بنویسم صادقانه است !
عاشقانه دوستت دارم

                                 http://nightmelody.comhttp://nightmelody.com http://nightmelody.comhttp://nightmelody.com  http://nightmelody.com

خوابهای طلایی 

لوس مامان 

اولین برف 94

گل نازم سلام بگم برات که ... منم دقیقا همینطور بودم بیش از اندازه احساساتی و هیجانی . برف که میومد نمی دونستی چیکار کنی اونقد ذوق داشتی که نمی تونم وصفش کنم روزی که برای اولین بار برف اومد اصلا نمی خواستی بیای خونه و همون دقیقه میخواستی بری برف بازی هوا چنان سوزی داشت که حتی یه لحظه هم نمی شد بیرون موند وقتی اومدم دنبالت دم مهد مربی ت گفت که خسته شده ازبس شمارو از سمت در دور کرده ظاهرا همش میومدی جلوی در که باریدن برف رو تماشا کنی و  چون همه ش در باز و بسته می شده و سرما داخل می شده می ترسیده که شماها سرما بخورین. بلخره اون شب مقدار قابل توجهی برف اومد و شما خواب بودی و ندیدی من همه ش به بابا می گفتم که صبح این...
22 آذر 1394

تولد رومینا خانم

ای کاش این شبکه های اجتماعی اصلا بوجود نمیومد و رابطه ها همونجور مث قبل بود . دیدارها و احوالپرسی ها سرجاش بود حیف که همه چی مصنوعی شده .... دور همی ها . دیدار ها . احوالپرسی ها و ... حتی دلتنگی ها . اینکه از نوشتن بی بهره باشم برام غیر قابل تصوره. نوشتن تنها راه منه که باهاش زنده باشم. می نویسم و می نویسم تا زمانی که یک روز که دیگه تو این دنیا نیستم تو هم احساس دلتنگی نکنی و بدونی که قبلم و احساسم رو توی تک تک این حروف برات به یادگار گذاشتم ..... برات از تولد رومینا بگم تولد رومینا خانم مث پرنسس های دیزنی بود که شما و فاطمه تمام هوش و حواستون به تولد بود مخصوصا وقتی بمب شادی رو استفاده کردند قیافه ت تماشایی بود  این اخلاقت...
10 آذر 1394

شاهزاده خانم !

خانم کوچولوی من که یکم بزرگ شدههههههه این روزها حرفهایی ازت میشنوم که باعث میشه بی اختیار زمزمه کنم : دخترم بزرگ شده!! بله در آستانه 5 سالگیت به وضوح شاهد رشد عقل و قوه تشخیصت هستم. زمانی که مثل یه آدم بزرگ اعلام نظر می کنی: مامان به نظرم کار اون بچه اصلن خوب نبود. نظرت چیه؟؟ و من یک لحظه فراموش می کنم که کسی که منو مخاطب قرار داده یه بچه 4/5 ساله س!! چند وقت پیش میگفتی مامان من بزرگ میشم خانوم میشم؟ (خانم یعنی زنی که صاحب همسر و بچه س) گفتم خب اره. بعد گفتی : میخام زیاد بچه داشته باشم!! گفتم : عالیه!! بعد رفتی تو فکر و گفتی ولی نمیخام شما و بابا پیر بشین. دوست ندارمممم و بعد اینجوری  !!  خندم گرفته بود... خب م...
14 تير 1394

هستی مامان

هستی مامان این اولین پست توی سال 94 هستش. نمی دونم چند وقته واست ننوشتم... دیگه حسابش از دستم دررفته. گرفتاری و فکر و خیال آدمو از زندگی غافل می کنه . این روزها که به این شکل میگذره اسمش "عمر" هستش. خداوند قراره که ازمون بپرسه که اونو چجوری گذروندیم و در چه راهی صرف کردیم... نمیدونم اونموقع باید چی جوابشو بدم ؟؟ بگم سر "هیچ" عمرم رو گذروندم؟؟ البته از نعمتهایی مث شما دختر گلم  و زندگی که خداوند عنایت کرده نباید غافل بود ولی حقیقت اینه که خیلی روزمرگ شدیم.... درواقع امروز اولین پیک نیک 94 رقم خورد. با دایی مجتبی اینا و خاله مریم به روستای شهرستانک توی جاده چالوس رفته بودیم . هوا بسیار دلپذیر و یکی از روزهای بهشت...
5 ارديبهشت 1394

قد کشیدنت و بزرگ شدنت

گل خودم سلام چیزی به تموم شدن درسم نمونده و از همین حالا دلم براش تنگ شده  و درس بابایی هم تموم شده. شمام به مرز 4 و نیم سالگی رسیدی . چشم بهم زدیم تا اینقدی شدی البته خون دل هم خوردیم . الان که واست می نویسم ساعت 2 بامداد پنجشنبه 14 اسفنده. بوی کهنگی سال 93 به وضوح استشمام میشه ... باز قصه تکراریه سال نو قصه ای که فقط تو کودکی جذابیت و تازگی داره . راستش ازین قصه های تکراری خسته شدم. یه جورایی امشب دلم گرفته و ناخوداگاه یاد زمانهایی می افتم که شما بیماری داشتی. میدونی هروقت آدم غمگینه یاد خاطرات غمگین میوفته نمی دونم چرا. خاطرات مریضی بچه ها برای هر مادری سخت و طاقت فرساست و بازگو کردنش خیلی جسارت میخاد ولی من میخام ازش برا...
15 اسفند 1393

یک روز خوب

اولین عشق و آخرین عشقم ... فقط تویی دخترم. این روزها عواطف ضد و نقیضی دارم در اوج امیدواری یدفه امیدم رو از دست میدم و در حالی که احساس اضطراب دارم انگار همه وجودم پر از آرامش میشه. نمی دونم چرا ... شاید نزدیکی امتحانا باعثشه شایدم نه !!   لابه لای فایل جزوه هام یدفه عکسایی که مربوط به پارک ارم بود رو پیدا کردم. چه روزه خوبی بود هم واس شما بچه ها هم برای ما. خیلی خیلی ..... خوش گذشت.... میخوام اینطور واست تعریف کنم :  تقریبا اواسط تابستون 93 بود. سینا و زن دایی میخاستن از طرف باشگاهشون برن اردو. مسئولین باشگاه یه اتوبوس گرفته بودن زن دایی قرار بود فقط محمد حسام و خاله رو به عنوان مهمان  ببره همراهش ولی ی...
25 دی 1393

بازی اشکنک داره... سرشکستنک داره!!!

جونم بگه واستون که خدا به این دختره بازیگوشه ما خیلی لطف داشته و به ما خیلی رحم کرده. قربونش برم که خودش مواظب همه بچه هاس.... جریان ازین قراره که حدودا دوهفته پیش که اینجانب دانشگاه بودم شما پیشه مامان جون بودی و اون روز هم هیچ بچه دیگه ای خونه مامان جون نبوده و فقط شما دوتا بودین. اون جور که من ازت پرسیدم (چون طفلی مامانم اونقد وحشت کرده بوده که اصلن نفهمیده بود چه اتفاقی افتاده) ظاهرا مامان جون میخاسته نماز بخونه، جنابعالی هم میخاستی یه شال که از کربلا اومده بوده به مامان جون بدی که با اون نمازشو بخونه!!! هول کردی که قبله شروعه نمازش شال رو بهش برسونی .... خلاصه جلوی پای مامان جون خوردی زمین و سرت خورد به قرنیز و متاسفانه 5 تا بخیه ...
12 آذر 1393

سفرنامه مشهد

خدا قسمت همه اونایی کنه که دلشون میتپه واس زیارت ..... جالبه که بعد از چهارروز اقامت به محض اینکه قصد برگشت میکنی بازم دلت تنگ میشه .... سفرمون به مشهد خیلی عالی بود. جای همه دوستای گلمون خالی. هرروز زیارت و نماز جماعت واسه یه جلا دادن به دل خیلی خوبه. روزه حرکت بردیمت دکتر چون هنوز سرفه داشتی. به دکتر گفتیم که قصد سفر داریم اونم یه بخور واست تجویز کرد و دارو. که خیلی سخت بود توی مسافرت حواست به تایم دارو باشه و دیرو و زود نشه .... جای گرم نمونه و هزار تا داستان دیگه. چون دقیقا روز تولد شما حرکت کردیم با یه شمع و یه کیک توی قطار زادروزت رو جشن گرفتیم و چقد بامزه بود. البته هفته قبلش بابایی یه جشن تولد توی خونه م...
12 آذر 1393

بهترینم تولدت مبارک

دوباره روز تولدت رسید روزی که غصه سراغم نمیاد روزی که دستای تنهایی من بیشتر از همیشه دستاتو میخواد تولدت مبارک          تولد تو تولد من است من تمام طول سال بیدار مانده ام که مبادا روز تولد تو تمام شود و من در خواب بمانم و نتوانم به تو بگویم تولدمان مبارک !؟                  قلبم مالامال از عشق تو و عشق خالقت شده .... عزیزه دلم همچین روزی قدم به دنیای من گذاشتی و پاییزم رو بهاری کردی . خانومم همیشه در پناه خدا سربلند و پیروز و سالم باشی . خدایا این دعای یه مادر با یه دله شکسته س...
4 مهر 1393