قد کشیدنت و بزرگ شدنت
گل خودم سلام
چیزی به تموم شدن درسم نمونده و از همین حالا دلم براش تنگ شده و درس بابایی هم تموم شده. شمام به مرز 4 و نیم سالگی رسیدی . چشم بهم زدیم تا اینقدی شدی البته خون دل هم خوردیم . الان که واست می نویسم ساعت 2 بامداد پنجشنبه 14 اسفنده. بوی کهنگی سال 93 به وضوح استشمام میشه ... باز قصه تکراریه سال نو قصه ای که فقط تو کودکی جذابیت و تازگی داره . راستش ازین قصه های تکراری خسته شدم.
یه جورایی امشب دلم گرفته و ناخوداگاه یاد زمانهایی می افتم که شما بیماری داشتی. میدونی هروقت آدم غمگینه یاد خاطرات غمگین میوفته نمی دونم چرا. خاطرات مریضی بچه ها برای هر مادری سخت و طاقت فرساست و بازگو کردنش خیلی جسارت میخاد ولی من میخام ازش برات بنویسم تا بدونی که چه سختیهایی کشیدیم تا سانت به سانت قد کشیدی و بعد اینکه شاید این تجربه ها به درد کسی بخوره.
اول اینکه توی 4 ماهگی یه سرماخوردگی خیلی بد داشتی و من و بابا چون تجربه ای نداشتیم خیلی برامون سخت بود و شمام خیلی کوچولو بودی . الهی بمیرم واست که چطور توی تب می سوختی و ترشحات پشت حلقی رو نمی تونستی دفع کنی و اذیت می شدی. از اون به بعد از اول پاییز تا آخر زمستون با نوعی آلرژی سرو کله میزنی چون ریه هات توی اون سن کم تحریک شدن و متاسفانه اثر بدی داشته.
توی 7 ماهگی بودی که یه بیماری یکم عجیب مارو گرفتار کرد. این مریضی از خانواده سرخک و مخصوص بچه های زیر 1 سال هستش به اسم " روزئولا" که 5 روز تب بالای 39 درجه لاینقطع و مداوم تمام بنیه ات رو از بین برد. از اونجایی که لطف خدا همیشه شامل حالمون بود دکتر تشخیص ش عالی بود و ما به هیچ عنوان اسیر بیمارستان و دکتر های مختلف نبودیم. تب رو کنترل می کردم و بعد از 5 روز دونه های قرمزی سراسر بدنت پاشید که نشون از بازیابی سلامتی ت بود که دکتر این رو هم پیش بینی کرده بود ...... جالب اینه که این مریضی هیچ گونه دارویی نداره و نمیخاد چون علامتش فقط تب هستش که با استامینوفن و بروفن باید کنترل بشه.
و بعد توی 2 سالگی اسهال خونی به جونت افتاد..... زمانی که با تب 40 رفتیم درمانگاه دکتر سریع به این بیماری مشکوک شد و بعد از آزمایش ها حدسش به یقین تبدیل شد. من حتی ساک بیمارستان رو هم بسته بودم که بریم برای بستری ولی بازهم شکر خدا با همکاری شما و درایت های دکترت و البته پرستاری های من و بابا از پس این مریضی وحشتناک هم سربلند بیرون اومدی.
بله سرکا ر خانم . اینها فقط یه گوشه از بزرگ شدن شماست که به کمک خدا میگذره و تموم میشه و اون چیزی که از همه مهمتره نحوه تربیت و بار اومدن بچه هاس . از ته دل از خدا میخام به من و همه مامانا کمک کنه تا این امانت های الهی را صالح و سالم به سرمنزل مقصود برسونیم . ان شالله.
اینم یه عکس از 2 یا 3 ماهگیت تو بغل بابا که دایی محمد ازت گرفته بود و تازه پیداش کردم