تاریخچه وبلاگ
میدونی عشقم من یه رقیبت سرسخت عشقی دارم. بارها و بارها به این عاشق و معشوق حسادت کردم ولی .. هی....!! چاره ای ندارم از قدیم ندیما گفتن :«دختر عزیز باباس» بله رقیب من کسی نیس جز ((بابا))
در طول روز به پرسشهای مکرر سرکار خانم جواب میدم که : مامان بابایی کجاس ؟ من : سرکاره عزیزم. هستی : چرا رفته سرکار؟ من : واسه اینکه پول بیاره !! هستی : آخه من میخامش !! من :
خلاصه ... و وقتی بابا میاد از شوق و عشقی که تو نگاهش موج میزنه حسابی حسودیم میشه و البته بین خودمون باشه ها ااااا به خودم می بالم که دختری دارم که باباش عاشقشه و دختر هم .....
داستان انتخاب اسم وبلاگ هم برمی گرده به یکسالگی سرکار خانم. زمانی که تازه تلفظ کلمه هارو یاد می گرفتی. بابا می پرسید : هستی گله ؟.... و صدایی رسا که اصلا بهش نمی اومد یک ساله باشه جواب می داد: بابا !! بابایی : عسل گله ؟.... صدا : بابا ....
این بود که ترانه : (هستی گله .... بابا . عسل گله .... بابا ) ساخته شد و هنوزم که هنوزه بر و بچ می خوننش!!!