اولین امتحان مامان
جوجوی خودم سلامممممم
نمی دونم منظور خدا ازینکه شماها تو خواب اینهمه معصوم میشین چیه؟؟ ینی نمیتونم درک کنم واس چی این شکلی میشین وقتی که خوابین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! الآن ک واست می نویسم ساعت دیگه یک نیمه شب شده وشما ی سه ساعتی هس ک خوابیدی. هرازگاهی میام بالا سرت .... نگاه می کنم و نگاه .... توی ذره ذره صورتت غرق میشم . و فقط یاد خالقت میفتم ...... خدایا تو قادر متعالی .... خیلی بزرگی ... خیلییییییییییی
***
از خستگی جون ندارم دیشب مشعول درس خوندن بودم و امروز هم اولین امتحانم رو دادم و فک کنم که به مدد تقلب 20 میشم!! (درگوشی: نزدیک بود موقع تقلب گیر بیفتم!! به مراقبه گفتم بی خیال بابا .... چرا مردم آزاری میکنین؟؟ خندش گرفته بود ... گف خیله خوب ولی زود جمعش کن!!)
الهی بمیرم واست وقتی ک کتاب دستم میگیرم..... دقیقن همون موقع یادت میفته ک باید ماوقع روز رو واسم تعریف کنی امروز ک داشتم از آخرین ساعات استفاده میکردم و جزوه م رو می خوندم رسما اومدی و روی جزوه م نشستی نمی دونستم چی بگم .... هم خندم گرفته بود هم یکم عصبانی بودم ..... گفتم مامانی چرا اینجا نشستی؟؟؟ گفتی آخه مامانی من باهات حرف میزنم بهم نگاه نمیکنی ... بغلت کردم . گفتی مامان عاشقمی ؟ (ظاهرا شمام فهمیدی ک مامانت عاشقه) گفتم اره میمیرم واست و زمانی ک شما دختر باادبی باشی من خوشحال ترم............ گفتی: خب مامان حالا بخند. گفتم میخندم عزیزم ...... میخندم تا شما خوشحال باشی
***
شب هم رفتیم دیدن داییم ک از مکه اومده بود. مراسم رو توی یه تالار تو کرج گرفته بودن.
از اونجایی که همیشه هرجا میخواییم بریم درباره ش بهت توضیح میدم و اینکه ازت انتظار دارم چ رفتاری داشته باشی. داشتم برات میگفتم که عزیزم داریم میریم تالار ولی نباید منتظر عروس باشی !!! (چون تجربه داشتم درباره ش) فقط به دایی و زن دایی باید بگیم قبول باشه و بعد شام بخوریم .
بعد شما گفتی " ینی آهنگ هم ندارن؟
من این شکلی :
شما : ینی نباید برقصیم؟
من دوباره
دوباره گفتی: من دوس دارم عروس داشته باشه
بعد به این نتیجه رسیدی که : آها ..... پس باید صلوات بفرستیم !!!!!!!
از وقتی نی نی دایی محمد دنیا اومده خیلی یاد روزایی ک نی نی بودی میفتم .... واس همین این عکسارو واست گذاشتم