هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

سال نو مبارک !!

1393/2/2 20:00
نویسنده : مامانی
255 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام گل مامانی

 

بهار  رسیده عزیز دلم .... بهار دلمون رو تازه کرده

 

خیلی حس خوبی دارم ... خیلی خوشحالم . بهار نازنین کاش زودتر میومدی تا دل من هم زودتر بهاری میشد. خدارو شکر .... خدارو شکر که توی شروع سال حال به این خوبی  داریم..... نگو دلم منتظر بهار بود تا حالش خوب شه البته اتفاقهای روز آخری هم بی تاثیر نبود.

 

خدایا ازت ممنونم

 

خدایا ازت ممنونم


چند ساعت بعد از سال تحویل تفالی به حافظ زدم مامانی . که بیشتر خوشحالم کرد .....

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

یعنی رخ بپوش و جهانی خراب کن....

مفهومش خیلی خوب بود عزیزدلم .

آخ جوووووووونم من کشته مرده بهم ریختن و خراب کردنم !!!!!  هوراااااااااا  !!!!!!!

لبخندلبخندلبخند

کمتر از یک روز  به سال تحویل مونده بود... ثانیه های کهنه به شدت عجله داشتن و خودشون از کهنگی شون خسته شده بودن.... میدویدند ..... اونقد ثانیه ها تند میگذشت که باور کردنی نبود. خیلی از کارهام و خریدهام مونده بود و طبق معمول تا ثانیه های آخر کار داشتم که انجام بدم. شمام حسابی ذوق زده بودی که  ببینی این عید چیه که همه مردم رو اینطور به تکاپو انداخته. امسال اولین سالی بود که مفهوم عید رو متوجه میشدی و این موضوع نوید روزهای شیرین کودکیه که همه احساس و ذوق دنیا توش خلاصه میشه..... واقعن عید مال بچه هاس... اشتیاق پوشیدن لباسهای نو... رنگ کردن تخم مرغ .... خوراکیهای رنگارنگ ... گرفتن عیدی و هدیه واااااااااایییییییییییی   کوچولوی من یادت باشه حسابی از این روزهات لذت ببری .... روزهایی که زمانی که خوشحال می شی از اعماق وجودت خوشحالی.... چرا که هدیه یک شکلات میتونه به اندازه هدیه یک دنیا خوشحالت کنه........ قدر این روزهات رو بدون عزیز دلم. تا به خودت بیای مث یه سایه ..... مث یه خواب میگذره و میره. منی که تا یک ماه دیگه یه مامان 33 ساله ام هنوز از یاد کودکی خودم حس تازه ای زیر پوستم میدوه ... هنوز شیرینیش یادمه اغراق نباشه میگم به یاد اون روزها زنده م !!!!!!!!!!!

 

خلاصه شما هم برای شروع سال نو کارهایی داشتی که انجام بدی . مث رنگ کردن تخم مرغ! فقط یه اشتباهی که من کردم و نشان از بی تجربگی های مادرانه بود این بود که از قبل به شما گفتم که قرار ه همجین کاری انجام بدیم!!!! روزی هزار دفه میپرسیدی مامان کی تخم مرغ رنگ می کنیم؟؟؟ مامانی باید چه رنگی کنیم؟؟؟!!!!   مامان قلم موی من کجاس؟؟!!!  و صبح زمانی که بیدار میشدی و هنوز چشمت کامل باز نشده بود: مامان الآن باید تخم مرغ رنگ کنیم؟؟؟!!!  و من حیرت زده از این حافظه شما و البته کمی هم این شکلیعصبانی !!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 قرار بود واسه سال تحویل به خونه مامان جون بریم. مامان جون زحمت کشیده بود و سبزی پلو و ماهی آماده کرده بود . با هر زحمتی بود 3 دقیقه قبل از سال تحویل خودمون رو به خونه مامان جون رسوندیم ...... خیلی هول شده بودیم بدو بدو دوربین رو آماده کردم و سر سفره هفت سین نشستیم. هنوزم موقع سال تحویل یه استرس شیرینی همه وجودم رو میگیره . دقیقا مث حس بچه گیم.......

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)