هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

حواس جمع و گوشهای کاملا تیز!

1392/8/4 2:27
نویسنده : مامانی
248 بازدید
اشتراک گذاری

خانمی که شما باشین.... دلم واست بگه که امروز 23 مهر 92 می باشد. امروز اتفاقی افتاد که حسابی گوشی دستم اومد که شما بسیار بسیار حواست جمعه! البته این موضوع از زمانی که 2 ساله شده بودی کم و بیش نظرم رو جلب کرده بود ولی می تونم بگم که الآن به بالاترین رسیده . از سوالهایی که بعد از دیدن  برنامه های تلویزیون و یا بعد از گفتگوی من با دوستان و همسایه و تلفن و .... ازم می پرسی حیرت زده می شم. واقعا کارشناسان درست گفتن که سن اوج یادگیری 3 سالگیه. الآن وقتشه که این لوح بی نقش یواش یواش آماده نقش بستن بشه و امیدوارم که بتونم  این مرحله سربلند به پایان برسونم.

امروز دوتا خاطره دارم که بگم:

بابا تابستون واست یه دوچرخه خرید و شما تازه کشف کردی که لابلای تسمه دوچرخه گریس هست. از اونجایی که بسیار کنجکاو(با فضول فرق میکنه هاااا) تشریف داری داخل تسمه انگشت می زنی و گریس بیرون میاری و اینجانب از این کار متنفرم. بارها و بارها اخطار کردم ولی ...... !!  سرظهر داشتم استراحت می کردم و یه ملافه هم دم دست داشتم. اومدی و دوچرخه رو آوردی و وانمود کردی که داری سواری می کنی. منم خداییش زیاد حواسم بهت نبود یعنی کاری باهات نداشتم. یدفه دیدم اومدی و ملافه رو کشیدی روم: مامان بیا روت پتو بکشم. گفتم: مرسی دخترم. آروم آروم  ملافه رو کشیدی روی چشمهام!!! گفتی : اینجوری بخواب . خیلی خوبه ها !!! و من از زیر ملافه  دیدم که دوباره رفتی سروقت تسمه دوچرخه......!!

تو دلم گفتم نگاه کن یه دختر 3 ساله ..... خدایا فقط 3 سالشه داره یه مامان 30 ساله رو گول می زنه.... یعنی دوس دارم یه چیزی رو همین الان بهت بگم تا همیشه یادت باشه: بچه ها هرچی هم باهوش باشن بازم مامانا ((مامان)) هستن . هیــچ وقت  یه ((مامان)) گـــول  نمی خوره چون ((حس مادری)) داره و با همین حس بدون گفتن کلمه ای همه چیز رو متوجه میشه و اگر مادری گول خورد اینو بدون که ((تظاهر)) به فریب خوردن کرده. پس فکر گول زدن مامانو از سرت بیرون کن.

 

هستی و دوچرخه اش

آره عزیز دلم ... بعد از ظهر همون روز داشتم  با خاله مریم تلفنی صحبت می کردم و شما توی اتاقت مشغول بازی بودی و با توجه به فاصله ای که داشتیم اصلا فکر نمی کردم که صحبتهای منو شنیده باشی چه برسه به اینکه....   خلاصه صحبت های من حول محور گرفتن لباس  واسه خودم بود و خاله مریمم میخواست یه عینک آفتابی بخره. خلاصه قرار گذاشتیم و من اومدم اتاق سراغ شما. که شما فرمودی :

- مامان منم میام ها!!

من : کجا عزیزم؟

شما (بسیار خونسرد و حق به جانب) : عینک فروشی دیگه.

من (متعجب) : مگه من میخام برم عینک فروشی ؟

شما (با همون لحن) : نه خاله مریم میخاد بره.

من(جوابی واسه گفتن ندارم) : خیله خوب!!! ..... بیا آماده شیم.

آماده شدیم و رفتیم بعد از اینکه کارامونو انجام دادیم موقع برگشت یه صحنه فجیع دیدیم!! گربه ای وسط جوب  آب مرده بود که من به محض اینکه فهمیدم  صورت شمارو برگردوندم .  پرسیدی : مامان به گربه چی شده بود؟ گفتم هیچی فقط اونجا خوابیده بود. ایندفعه گفتی : نه مامان له شده بود!!!

بله . استاد توی کسری از ثانیه که صحنه رو دیده بودی علت مرگ رو تشخیص داده و با کارشناسی تمام اعلام کردی. تا برسیم  خونه صد بار گفتی : مامان دیدی ..... له شده بود هااااا (حالا نمی دونم چه اصراری روی له شدگی داشتی چون با یه لحن خاصی مدام روش تاکید میکردی)

هستی خانم توی 2/5  سالگی.

هستی توی 2/5 سالگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)