پیک نیک

دلم امشب.... صاف است

آسمان هم ... آرام

و نسمی زیرک سعی دارد که بفهماند

شب مظهر اینهمه تنهایی و تاریکی نیست...

به گمانم فردا ؛ روز خوبی باشد

صورت ماه به من می گوید.

گل قشنگم بهترین آرزوهایی  که فقط یه مامان میتونه واس بچه ش داشته باشه  رو برات دارم.

دو ماهی هس که آپ نکردم . میدونم ک به زودی حسرت این روزها رو میخورم چون شما هرروز بزرگتر و بزرگتر میشی و من همه کار میکنم جز لذت بردن از کودکی تو. هرروز ک با شیرین زبونی ها و کارهات حیرت زده م می کنی ولی روز مره گی و مشغله من رو غافل میکنه که اونها رو ثبت کنم.......

تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاد . یه مسافرت شمال رفتیم که به شما بچه ها خیلی خوش گذشت و حوصله نداشتم دوربین ببرم چون حالم اصلن خوب نبود و بعد هم عروسی خاله م که بازم دوربین نبردم و حتی یه عکس کوچیک هم نگرفتم ..... بگذریم.

تقریبا دوهفته پیش یه پیک نیک رفتیم یکی از روستاهای اطراف کرج  که یه گله گوسفند هم نزدیکی مون استراحت میکرد. تا غروب با اونها سرگرم بودیم و تماشاشون می کردیم. خیلی بامزه بودن و شمام تاحالا از نزدیک بز و گوسفند ندیده بودی. از خنده روده بر شده بودیم بعضی رفتارهاشون واقعن خنده دار بود مثلا یه بز شیطون با شاخ یه بز دیگه که سرش رو میخاروند!!! بابا از چوپان گله خواست یکم برامون شیر بیاره و چوپانه هم یه گوسفند رو همونجا دوشید و مام شیرش رو حسابی جوشوندیم. همه بچه ها خوردن و کیف کردن فقط هستی خانم قر و قمیش اومد ...که : نمیخوام... بو میده !!! ببعی توش پی پی کرده !!!!!!! خیلی حرصم دراومد که حاضر نشدی حتی لب به شیر بزنی .

ایشون تکم گله (بز جلودار و رهبر)  بودن . بسیار با شخصیت و باکلاس بود

اینجام شما قابلمه ی اسباب بازی ت رو برداشتی و گفتی میخوام واسه ببعی غذا ببرم و با اعتماد به نفس تموم بردی پیش یکی از  گوسفندا. زمانی که گوسفنده  تعارف شما رو قبول کرد و اومد ببینه چی براش آوردی ... فرار رو بر قرار ترجیح دادی !!!! خب عزیزم  تعارف اومد نیومد داره... جنبه نداری تعارف نکن!!!!

و... طبق معمول همه پیک نیک ها ... با گل بازی و آب بازی به پایان میرسه.....