هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

مامانه کمی تا قسمتی هنرمند!!

1393/6/26 22:22
نویسنده : مامانی
647 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازی ام سلامممم

دوسه روز پیش طی یه اراده قوی تصمیم گرفتم دیواره اتاقت رو نقاشی کنم. وقتی داشتم گواش و وسایل مهدت رو جابجا می کردم یدفه دلم ب سالهای هنرستان و دانشگاه هنر تنگ شد. یدفه بوی رنگ نوستالوژی شد که یاد اون روزها بیفتم و چه روزهای خوبی بود. ولی صد افسوس ک زیاد نتونستم از هنر دست و پا شکسته ام استفاده کنم. خب نمی دونم اسمش رو قسمت بذارم یا تنبلی یا......

به هر حال ..... شروع کردیم. شما خیلی ذوق زده بودی و همراه با من شروع به نقاشی کردی. ........

اول اتود زدم. شخصیتهایی که دوست داری : باب اسفنجی و پاتریک - گری و  دورا

بعد رنگ آستر رو زدم. با هر تاش قلمو یاده یه خاطره میفتادم دوستام و همکلاسی هام ..... استادهامون و تقریبا همه مراحل نقاشی رو پشت پرده ای از اشک انجام دادم.....

هستی جون هم پا به پای مامان زحمت کشید و طرح زد. اون زرده مثلا باب اسفنجیه و اون یکی ک داری رنگ میکنی هم  پاتریک. روزه خوبی رو باهم سپری کردیم ولی این تازه شروعه یه مشکل بزرگ بود : هستی جون انتظار داشت هرروز و هرزمان ک دلش میخواد روی دیوار نقاشی بکشه !!!  این موضوع باعث میشد که من و همش این شکلی بشم : عصبانیکچل

 

 

راستش خودمم از نتیجه نهایی متعجب شدم. بهتر از تصوراتم شده بود. بابا از دیدن نقاشی ها خیلی تعجب کرد و برام تاسف خورد ک چرا از هنرت استفاده نمی کنی؟ و من جوابی نداشتم بهش بدم....

 

و گری (حلزونه باب اسفنجی) آخرین نقاشی مامان بود.

 

 

این عکسام مربوط میشن به عروسیه پسرداییم ک به شما خیلی خوش گذشت چون خیلی تو خیابون ماشین سواری کردیم و شما از خنده غش کرده بودی..... 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

ساعت نیک
29 شهریور 93 22:30
آفرین به مامان هنرمند.