هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

ماه قشنگ رمضان

هوووورررراااااا  تموم شدن امتحاناااااا آخیییشش  ی نفس راحت هووووومممممممممممم   عزیزم سومین ماه رمضونیه که شما رو دارم. یادش بخیر سال پیش از اونجایی ک خوابت خیلی سبکه با کوچکترین صدا بیدار میشدی من و بابا جرات نمیکردیم سحر تلویزیون روشن کنیم!!!! با هندزفری گوش میکردیم  تا اذان بدن!!!! چقد زود بزرگ شدی گلم. روز اول ماه رمضون مهمون مامان جون بودیم بخاطر اینکه فرداش من امتحان داشتم . شما که صبحا مهد میری جدیدا زدی زیر قولهات و فرمودی دیگه مهد نبرمت. منم زیاد اصرار نکردم و بردمت خونه مامان جون البته دیر یا زود باید ب محیط مهد و مدرسه عادت کنی عزیزم .... آش کشک خاله ته....!!!     ...
9 تير 1393

اولین امتحان مامان

جوجوی خودم سلامممممم نمی دونم منظور خدا ازینکه شماها تو خواب اینهمه معصوم میشین چیه؟؟ ینی نمیتونم درک کنم واس چی این شکلی میشین وقتی که خوابین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!  الآن ک واست می نویسم ساعت دیگه یک نیمه شب شده وشما ی سه ساعتی هس ک خوابیدی. هرازگاهی میام بالا سرت .... نگاه می کنم و نگاه .... توی  ذره ذره صورتت غرق میشم . و فقط یاد خالقت میفتم ......  خدایا تو قادر متعالی .... خیلی بزرگی ... خیلییییییییییی   *** از خستگی جون ندارم دیشب مشعول درس خوندن بودم و امروز هم اولین امتحانم رو دادم و فک کنم که به مدد تقلب  20 میشم!! (درگوشی: نزدیک بود موقع تقلب گیر بیفتم!!  به مراقبه گفتم بی خیال بابا ...
28 خرداد 1393

تولد وانیشا

گل خوشبوی من ؛ این عکسارو خیلی وقته میخام واست بذارم ولی درس و کار و ... یکم زیادی مشغولم کردن.... تولد وانیشا ، دختر خاله دریا (همسایه مون) تو اسفند بود و یادمه ک خیلی گرفتار کار و خونه تکونی بودیم ولی شما و نیلیا (دختر خاله مینا ) و وانیشا خیلی بهتون خوش گذشت. چون مهمونی نزدیکای عید بود مهمونا نتونستن بیان و شما سه تا بودین و کلی خوراکی و کیک  ضمنا شما زیاد واست مهم نیس ک تولد کیه و حتمن حتمن باید شما شمع ها رو فوت کنی     شما و وانیشا و نیلیا که بی صبرانه منتظر بریدن کیک و تستش هستین   خاله مریم برای کادو وانیشا یه بسته پاستل و یه دفتر نقاشی خریده بود .... وسط مهمونی شما سه تایی گیر ...
21 خرداد 1393

مرور خاطرات

گلم این عکسها مربوط میشه به تولد دوستت وانیشا و عکسهای سیزده بدر که امروز تونستم بذارمشون     شما تو خونه آماده شدی که به سیزده بدر بری       یکم زیادی کنجکاوی و باید به همه چی دست بزنی ..... اینجام با این ذغالها ور میری و سروصورتت رو  سیاه کردی خیلی هم کمک میکردی وسایل هاروجاب جا میکردی خلاصه دخترم خیلی زحمت کشید....   خودم عاشق این عکسم ... همه تون درحال خوردن بستنی .... وایییییی  چه حالی میده باهم بودن .... ...
14 خرداد 1393

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

گل قشنگم سلاممممممم تقریبا دوماهی هس ک نیومدم آپ کنم.... عزیز دلم یکم حوصله نداشتم یکمم وقت !! الآن که واست مینویسم شب تعطیلات 14 خرداده که یکم وقت پیدا کردم بیام . عزیزم این روزها تقریبا همه دنبال یه مسافرت کوچولو هستن ولی ما ب خاطر درسهامون گرفتاریم این درحالیه که من خیلی دلم سفر میخاد ولی خب همیشه همه چی طبق خواسته آدم پیش نمیره. خانم کوچولوی من دوماهی هس که به مهد کودک میری و این موضوع هم پیامد های خوب داره و هزار البته مشکلاتی هم داره............. از خواصش باید بگم که  به هرحال وارد جامعه میشی و میفهمی که مامان و بابا همیشه نمی تونن مواظبت باشن و خودت باید یه جورایی مواظب خودت باشی و از پس مشکلات بر بیای و...
13 خرداد 1393

برای تو.....

ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر از امنیت احساس خداست! ماه من غصه چرا !؟! تو مرا داری و من هر شب و روز ، آرزویم ، همه خوشبختی توست! ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند… ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و ...
8 ارديبهشت 1393

تولد سه سالگی

واسه تولد سه سالگیت یکم هماهنگی سخت شده بود . هزار ماشااله خانواده بزرگ شده و اینکه بخوای همه رو دور هم جمع کنی تقریبا غیرممکنه. از اونجایی که همه نوه ها تولداشون تو خونه مامان جون برگزار می شد و شما توی این سه سال اونجا تولد  نداشتی فکر کردم که تولد امسال بهتره خونه مامان جون برگزار بشه. از طرفی اون شب تولد دختر دوستم نیلیا هم بود به خاطر همین تولدت ظهر برگزار شد. اول نهار خوردیم و بعد کیک و میوه و موزیک و.... تولد برای بچه ها یه مراسم بسیار هیجانیه و اونی که تولدشه هم از همه بیشتر هیجان داره. از صبح اون روز تحریک پذیر و بسیار حساس بودی . روی کاناپه کسی حق نداشت بشینه چون زیر گریه می زدی و میگفتی اونجا جای منه چون تولدمه! ..... هیچ ک...
2 ارديبهشت 1393