هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

سفرنامه مشهد

خدا قسمت همه اونایی کنه که دلشون میتپه واس زیارت ..... جالبه که بعد از چهارروز اقامت به محض اینکه قصد برگشت میکنی بازم دلت تنگ میشه .... سفرمون به مشهد خیلی عالی بود. جای همه دوستای گلمون خالی. هرروز زیارت و نماز جماعت واسه یه جلا دادن به دل خیلی خوبه. روزه حرکت بردیمت دکتر چون هنوز سرفه داشتی. به دکتر گفتیم که قصد سفر داریم اونم یه بخور واست تجویز کرد و دارو. که خیلی سخت بود توی مسافرت حواست به تایم دارو باشه و دیرو و زود نشه .... جای گرم نمونه و هزار تا داستان دیگه. چون دقیقا روز تولد شما حرکت کردیم با یه شمع و یه کیک توی قطار زادروزت رو جشن گرفتیم و چقد بامزه بود. البته هفته قبلش بابایی یه جشن تولد توی خونه م...
12 آذر 1393

بهترینم تولدت مبارک

دوباره روز تولدت رسید روزی که غصه سراغم نمیاد روزی که دستای تنهایی من بیشتر از همیشه دستاتو میخواد تولدت مبارک          تولد تو تولد من است من تمام طول سال بیدار مانده ام که مبادا روز تولد تو تمام شود و من در خواب بمانم و نتوانم به تو بگویم تولدمان مبارک !؟                  قلبم مالامال از عشق تو و عشق خالقت شده .... عزیزه دلم همچین روزی قدم به دنیای من گذاشتی و پاییزم رو بهاری کردی . خانومم همیشه در پناه خدا سربلند و پیروز و سالم باشی . خدایا این دعای یه مادر با یه دله شکسته س...
4 مهر 1393

پاییز .... فصل آمدن تو

نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه تابستان با هیچ شهریوری و نه زمستان با هیچ اسفندی اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمی آید پاییز مهری دارد که بر دل هر خیابان می نشیند پاییز  "تو" را با خود آورد ..... پاییز زیبا و عروس فصل هاست برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست . . . قصه هات همیشه رنگی عشقم این فصل فصل توست فصلت مبارک   ***   گوش دلم را که به آهنگ دلنشین صدایت می سپارم موجی از شوق در بند بند وجودم به رقص می آید ... بودنت را آرامشی...
1 مهر 1393

مامانه کمی تا قسمتی هنرمند!!

دختر نازی ام سلامممم دوسه روز پیش طی یه اراده قوی تصمیم گرفتم دیواره اتاقت رو نقاشی کنم. وقتی داشتم گواش و وسایل مهدت رو جابجا می کردم یدفه دلم ب سالهای هنرستان و دانشگاه هنر تنگ شد. یدفه بوی رنگ نوستالوژی شد که یاد اون روزها بیفتم و چه روزهای خوبی بود. ولی صد افسوس ک زیاد نتونستم از هنر دست و پا شکسته ام استفاده کنم. خب نمی دونم اسمش رو قسمت بذارم یا تنبلی یا...... به هر حال ..... شروع کردیم. شما خیلی ذوق زده بودی و همراه با من شروع به نقاشی کردی. ........ اول اتود زدم. شخصیتهایی که دوست داری : باب اسفنجی و پاتریک - گری و  دورا بعد رنگ آستر رو زدم. با هر تاش قلمو یاده یه خاطره میفتادم دوستام و همکلاسی هام ..... اس...
26 شهريور 1393

کیمیا جووووونییییی

این پست مخصوص کیمیا جونیه .... دختر دایی محمد و زن دایی الهه که الان نزدیک سه ماهشه و بسیار وروجک و فرز تشریف داره.... .وقتی میگن ک یکم شکله شماس خیلی ذوق میکنم. امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشین.   تورا دختر خانوم می‌نامند .   مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است…     دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند    و نه با اشک و افسون.    اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد…    تو نه ضعیفی و نه ناتوان،   چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد.       توی &...
21 شهريور 1393

عروسی

انگار همه دخترپسرای فامیل تصمیم گرفتن تو این روزا عروسی هاشون رو برگزار کنن !! تو طول یک هفته دوتا عروسی میریم!! خدارو صدهزار مرتبه شکر که همیشه خوشی و خبرای خوبه... شمام ک قربونت برم عاشق عروسی و جشن و اینچیزایی البته زیادم ازین بابت خوشحال نیستم دوس ندارم زیادی غرق این چیزا باشی همه چی اندازه ش خوبه نه افراط باشه نه تفریط . دوهفته پیش عروسی خاله م بود هفته پیش هم عروسی نوه عموم و این جمعه هم عروسی پسر داییم .... جمعه بعد عروسیه دختردایی مامان جون...... برو تا آخر...... این عکسا مربوط ب عروسی نوه ی عموم اکرم جونه ماشالله خانومی شدی واس خودت. با هلیا جون دوست شده بودی و بهتون گفتم گلها رو باهم بگیرین بعد ژست ب...
12 شهريور 1393

تولد دوقلوها

سلام - یه سلام از یه مامانه عصبانی..... دوساعته بردم بخوابونمت ... همش بهونه میگیری البته یه سرماخوردگی کوچیک داری ومن هم  من خیلی خسته و عصبی ام  آخرش دعوامون در اومد. شما از تختت اومدی پایین و اعلام کردی که نمیخای بخابی منم اومدم اینجا یکم شاید حال و هوام عوض شه. امروز میخام عکسای تولد دوقلوهای آوین و لاوین رو واست بذارم. آوین و لاوین دخترهای یکی از دوستای قدیمیم ساغرجونه ک چهار ماه از شما بزرگترن. تولدشون توی مرداد بود و شما همش اسماشون یادت میرفت و میگفتی مامان اونا ک تولدشون بود اسمشون چیه؟؟!! خیلی تولد خوب برگزار شد و ب شما خیلی خوش گذشت. موقع برگشتن چون ما یکم از مهمونای دیگه زودتر میخاستیم برگردیم و هنوز کی...
9 شهريور 1393