هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

روزی که هستی خانم با آقای باب اسفنجی شلوار مکعبی همدردی کرد....

1392/9/25 22:09
نویسنده : مامانی
562 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که هستی خانم با آقای باب اسفنجی شلوار مکعبی

همدردی کرد....

 

 

کوچولوی خودم خوبی مامانی؟

از اونجایی که امروز بعداظهر کلاس داشتم  تا ساعت ١ باهات بودم. بابا واست دی وی دی جدید باب اسفنجی خریده بود  تا زمانی که من نیستم تماشا کنی و  کمتر دل کوچولوت واسه مامان تنگ بشه.       از اونجایی که  شما خیلی خلیلی  باب اسفنجی رو دوست داری اصرار کردی که واست بذاریم.

داستان از این قرار بود که حلزون خونگی باب اسفنجی (گری) به خاطر اینکه باب اسفنجی بهش کم محلی میکنه ناراحت میشه و میذاره میره. باب اسفنجی که نامه ی خداحافظی گری رو میخونه خیلی ناراحت میشه و شروع میکنه به گریه .......

داشتم واسه رفتن لباس می پوشیدم که یدفه دیدم مروارید های خانم روی گونه ها جاریه ..... اونقد از گریه باب اسفنجی ناراحت شده بودی که نتونستی جلوی اشکات رو بگیری . البته من  از همون ابتدای کارتون از قیافت که بغض داشت یه بوهایی برده بودم ولی اصلن فکر نمی کردم اینطوری بشه.........

حالا گریه نکن .... کی گریه کن.گریه هرچی وعده خوراکی و بازی و.... دادیم چاره ساز نشد که نشد. به هق هق افتاده بودی و همش می گفتی : باب اسفنجی چرا ناراحت شدی .... گری چرا رفت؟؟؟!!!!!!

یه نیم ساعتی به همین روال گذشت دیدیم نمیشه داری خودتو هلاک می کنی. بابا هم خیلی ناراحت شده بود. آخرش به خاله مریم زنگ زدم (هرچی باشه اون ٥ سال تو بچه داری سابقه ش بیشتره) اونقد خندید که نگو. بعدش گفت سریع قسمت آخر  کارتون که باب اسفنجی  گری رو پیدا میکنه و خوشحال میشن و میخندن  رو بذار .

همین کارو کردیم... گریه های سرکارخانم تبدیل به خنده های از ته دل شد!!!!خنده

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست....

آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست!!! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)